من شمع جان گدازم ، تو صبح جان فزايي / سوزم گرت نبينم ، ميرم چو رخ نمايي نزديک اين چنينم ، دور آن چنان که گفتم / نه تاب وصل دارم ، نه طاقت جدايي . .
. خودش اول نگاهم کرد خدايا / به صد خواهش صدايم کرد خدايا گناه اين جدايي گردن اوست / که او آخر رهايم کرد خدايا . .
. يک دو سه را شمردم تک تک / آهسته به دنبال تو رفتم با شک وقتي بزرگ شدم فهميدم / تمرين جداييست قايم باشک ! . .