سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   درباره خودم |   MAIL |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

! Love

داستان عاشقانه (جمعه 87/5/4 ساعت 4:31 عصر)
دکتر نون آخر داستانهای عاشقانه است. بدون کوچکترین اغراقی می توان گفت که این روزها کمی وقت همه مان را بشدت آزار می دهد . در مجموع اگر اوقات تلف شده داخل صف های گوناگون را کنار بگذاریم و اگر لحظاتی ، حتی کوتاه غصه نان و سقف بالای سر مجالمان دهد ، اگر بطور خیلی اتفاقی از ویروس های نو ظهوری که احاطه مان می کنند در امان بمانیم ، اگر خورد و خوراک روزانة مان در لیست هیچکدام از موارد مصرفی آلوده نباشد ، (چندین اگر دیگر…) و نهایتاً اگر اهل مطالعه باشیم و برحسب اتفاق دلباخته ادبیات داستانی ، شاید مجالی دست بدهد و چند ورقی مطلب بخوانیم تا بقول ایده آلیستهای قرن بیستم غذای روح مهیا گردد . با مقدمه نسبتا طویلی که ذکر شده باید امیدوار بود که حداقل ، متن خوب و جانداری انتخاب کنیم . وقتی بخشی از عنوان یک کار داستانی مزین به نام زنده یاد دکتر مصدق می گردد ، ناخودآگاه فکر آدمی می رود به سمت علم و بیرق و شعارهای تند سیاسی و زنده باد و مرده باد و باقی قضایا و … اصطلاحا می شود رمان سیاسی و یا تاریخی ، می شود از نوع همان رمانهای باشکوهی که شایدهریک ا زما درمقطع خاصی با شور وشوقی وصف ناپذیرخوانده باشیم ، اما حالا با گذشت ایام و دیدن این همه ترفند و بی وفایی های عالم سیاست اگر دوباره بخواهیم رجوع کنیم و همان کتابها را از سر بگیریم ، یقینا چند سطر بیشتر دوام نخواهیم اورد و کتاب را زمین می گذرایم . بهر حال اگر گذشت زمان به این مجموعه ها مهر باطل شد نزده باشد مهر بایگانی شود را حتما بر خود دارند . نه اینکه بخواهیم ارزش وجودی مصدق ، گاندی ، جمال عبدالناصر و دیگر مردان بزرگ تاریخ و سیاست را نفی کنیم ، این طبع ادبیات و کلا ذات هنر ناب است که در طول قرون متمادی ، همیشه و همیشه از سیاست فاصله بگیرد چرا که مقوله سیاست با همه تب وتابی که دارد به دنیای بیرونی انسانها می پردازد ، حال اینکه هنر با درون آدمی و دغدغه های وجودیش کلنجار می رود . سیاست باره گی و سیاست زدگی و بالا آوردن سیاست جزئی لاینفک از واقعیتهای زمانه ما شده است و همانگونه که می دانیم معجون سیاست جاذبه ای دارد بی حد و پایان که حتی قلندرترین و بی نیازترین انسانها را نیز به سمت خود می کشد و در خود حل می کند و همه سلولها را به یک عنصر واحد مبدل می سازد . شهرام رحیمیان در کتاب خود به هیچ وجه به سیاست نپرداخته ، بلکه فقط تاثیر آن را در زندگی آدم ها و یا حداقل در زندگی شخصیت کتابش “ دکتر نون “ روایت کرده است و با دست مایه ای به ظاهر سیاسی ، داستان عاشقانه ای را خلق کرده که لبریز از لحظه های عشق و سر مستی و شوریدگی و مصائب عاشقانه می باشد و مهمتر اینکه با وسواس خاص سعی کرده تا سوژه عشقی اش تا حد امکان از ابتذالی که در برخی از فیلمهای سینما و تلویزیون شاهد هستیم دور بماند . در ابتدای کتاب آمده که همه شخصیتها ساخته و پرداخته خیال نویسنده است ( صفحه 6) اما در تمام طول داستان این نکته موج می زند که آدمها همگی واقعی اند و زمانی زندگی می کرده اند . حالا شخصیت سیاسی داستان می توانست به جای مصدق ، ستارخان ، باقرخان و یا مثلا میرزا کوچک خان جنگلی باشد ولی باقی شخصیتها در همه مقاطع در واقعیت کلی وقایع حضوری مشترک دارند هر چند که حضورشان کمرنگ و حاشیه ای باشد ولی تنها عنصر مشترک مابین همگی عشق است که خود نمایی می کند و تاوان عشق را تمام و کمال پس می دهند. تفاوتی هم در اسامی و یا نقش اشخاص درگیر نیست و فقط پیمانه شرکت کنندگان در بازی عشق است که رتبه شوریدگی و هجران را مشخص می کند.
صفحه 104 “ دکتر نون گفت : راستش اونی که رفت توی رادیو مصاحبه کرد دکتر فاطمی بود ،نه دکتر نون “ آقای مصدق خندید و گفت : راستی ؟ “
و در لابلای باقی صفحات کتاب هم بارها به همین صورت عدم تفاوت نقش افراد و جبری بودن اتفاق را مورد تاکید قرار می دهد.
صفحه 107 “ بعد دستش را روی شکمش گذاشتم پیشانیش را بوسیدم و گفتم : اون گل ها رو من نشکوندم ، آقای مصدق بودکه میشکوند. از بابت اقای مصدق معذرت می خواهم به خاطر کاراش ، به خاطر حرفاش.”
- اما هر چند بسیار دیرو و طولانی ولی نهایتاً عشق بر تمام دلبستگی های سیاسی و جاذبه هایی که شامل مرور زمان می شوند غالب می شود و حکم نهایی پوچی تحمل رنج و مرارت چندین ساله را اعلام می کند .
صفحه 104 “به آقای مصدق که آمده بود توی اتاق گفتم : خواهش می کنم اتاقو ترک کنین ، امروز زنم مرده و من می خواهم با هاش تنها باشم”
صفحه 105” آقای مصدق ابروهایش را بالا انداخت و گفت : تا حالا با من اینطور صحبت نکرده بودی توقع چندین لحنی روازت نداشتم”
- در پایان کتاب هم قهرمان داستان پس از انتخابی که تاخیر در آن منجر به تباهی عمر و بهره نبودن از لذت عشقی که همیشه با خود و در خود داشته است را شده بود و تجلیل با شکوهی که از جسد عشق از دست رفته اش انجام می دهد کلام نهایی را به زبان می آورد .
صفحه 111 ” نگاهم را از او برگردانم و خیره به سقف ، پلکهایم را روی هم گذاشتم و گفتم : آره مکلتاج ، همه چیز تموم شد ، تو مردی ، آقای مصدقم مرد، من هم مردم . ”
- نکته قابل توجه این است که شهرام رحیمیان با زیرکی قابل تحسین از آغاز تا انتهای کتاب هیچگونه جانبداری خاص سیاسی در مورد جریان کودتای دولت دکتر مصدق و یا حتی تائید و تکذیب و قایع و یا اشخاص مطرح شده انجام نداده است فقط به ماهیت کلی فعالیتهای سیاسی و تقابل ان با زندگی آدمهایی که درمتن جریان واقع شده اند پرداخته است ، بویژه ان هایی که از احساسی عمیق تر و صداقتی خالصانه برخوردارند. و همانطور که قبلاً هم ذکر شد نویسنده نخواسته تا رنگ بیرقها و یا طنین فریادا هایی که کشید شده است را به نمایش بگذارد و فقط با ارائه نمونه ای ساده اما در عین حال پر بسامد به لحظه های ناب زندگی و سرشت پر از لطافت نهاد انسانها ارج نهاده است.
- صفحة 53 ” دکتر نون گفت : ملکتاج این حرفونزن ، کودتا برای من مهم نیست . اون قولی که به آقای مصدق داده بودم برام مهم بود و هست.“
- یکی دیگر از ویژگیهای کتاب بکارگیری مطلوب از ترفندهای زبانی و کلامی است که داستان را بمراتب زنده تر می نمایاند . زبان یکدست و روان ، جملات و تو صیف های کم نقص که هر چی بیشتر ارتباطی ملموس ما بین متن و مخاطب را میسر می سازد و تصاویر را با همان اشکالی که مد نظر نویسنده است زنده می کند که البته آشنایی نسبی خواننده گان با مصدق و سایر اشخاص تیپیکال در برقراری این ارتباط سهم بسزایی دارد . تغییر نقطة دید روای از شخص اول به دانای کل و یا عکس که بارها در جملات و پاراگراف ها صورت گرفته نه تنها به روال داستان خللی وارد نکرده بلکه بطور موثری وظیفة پیوند دادن صحنه ها و ایجاد ارتباطی قابل قبول را به انجام رسانیده است.
- در مجموع از منظر نگارنده «دکتر نون … » یک ر مان عاشقانه است که فقط از یک قاب عکس سیاسی برای بیان لحظه های عاطفی کمک گرفته و منهای رفتارهای مثبت و منفی و نقد سیاسی است و با خواندن کتاب به طور غیر ارادی ، گاهی شخصیت های داستان با بعضی از آدمهایی که می شناسیم متصل می شوند . ملک تاج شخصیت زن داستان و دکتر نون هر کدام بنوعی کم نظیر و بیاد ماندنی نوبت عاشقی ها یشان را به تصویر می کشند و این روایت عاشقانه به قلم شهرام رحیمیان با لحنی مقبول و شنیدنی تا مدتها در اذهان اهل داستان ماندگار می ماند
- صفحه 110« قبل از اینکه سرم را روی بالش بگذارم ، گونه اش را بوسیدم و گفتم: ملکتاج، من تورو خیلی دوست دارم ، حتی بیشتر از آقای مصدق ، حتی خیلی بیشتر از آقای مصدق ، تو شوق و ذوق زندگی من بودی ، اگر چه سالهای ساله که شوق و ذوق در من نیست.»
  • نوشته شده توسط: دانیال

  • نظر ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    با سلام
    محراب
    Love
    عاشقم
    دیوونه
    بخون داستانو حالشو ببر
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدها
  • امروز: 11 بازدید
    بازدید دیروز: 11
    کل بازدیدها: 156592 بازدید
  •   دوستان عاشق
  •   رو عکسم کلیک کن
  • ! Love
    دانیال
    Dar Ka"beye Ma Jange Residan Be Khoda Nist
  •   لوگوی وبلاگ من
  • ! Love
  •  فهرست موضوعی یادداشت ها
  •   مطالب دیگر
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •   Music